امروز صبح زود به محل کارم آمدم و مثل همیشه پشت میزم نشستم چای را که می نوشیدم پنجره دفتر کارم که مشرف است به خیابان و درختهای چناری که قبل از آمدنم به اینجا بودند را باز کردم تا هوای تازه باقیمانده خواب را از سرم بیرون ببرد راستی 20 سال است که من هر روز بهترین لحظات عمرم را در این دفتر سپری کرده ام با کمی جابجایی مکانی روزی که آمدم خیلی جوان بودم یک نخ از ریش و موهایم سفید نبود شوق و انرژی عجیبی داشتم برای کار نفر اول منطقه شده بودم تو آزمون و این اعتماد به نفسم رو دو چندان کرده بود با اندکی کار مرتبط در دوران سربازی حالا قدم در بیست و سومین سال عمر کاریم می گذارم با موهایی جوگندمی و ریشهایی که دیگر نمی گذارم بلند شوند امروز صبح خوابم می آمد ولی باید می آمدم سرکارم بعد یکساعتی هوا آفتابی بود دلم می خواست با ماشین برم تا کنار ساحل ولی نمی شد چه روزها پا روی گلوی آرزوهام گذاشتم برای اینکه زندگی بدست بیاورم برای بدست آوردن رفاه امنیت آرامش گمان می کنم ارزشش رو داشته و یقین دارم همه آدمها نداشته های فراوانی دارند از ثروت گرفته تا جاه و مقام از سلامتی از داشتن خانواده ای شاد و سرحال از عشق از عشقی که شاید هیچکس به او نرسیده.
+ عشق یه موهبته از سوی خدا و هر کسی لایقش نیست چرا که هر کسی تحمل رنجش رو نداره . عشق تو سینه عشاق ابدی خواهد موند .کسی چی می دونه شاید در انتهای فصل زرد شروعی دوباره باشه .
پول کثیف، حلال مشکلات، چرک کف دست، عامل اصلی اخلاق، دشمن و خیلی القاب دیگر که برایش وضع کردیم درسته بدون پول نمی شه زندگی کرد نمی شه همیشه خوش اخلاق بود نمی شه عشق رو ابراز کرد نمی شه درست درمون زندگی کرد و پیشرفت کرد اما همه چیزمون پول نیست همه اعتبارمون پول نیست.
دوستی داشتم کمی متفاوت بود برای هر کاری گماشته داشت برای تمام کارهای شخصی اش اما گربه ها هم برای رضای خدا مجانی موش نمی گیرند پولی تو جیب اذناب می کرد و به قول خودش عزت می خرید جوری شد که آن اعوان و انصار دیگر برای هیچکس در شرایط مساوی کار نمی کردند این عزتی که با پول خریده شود دوام نمی آورد و لاجرم نیازی است که از دو طرف برآورده می شود
عشق که نباشد هیچ رابطه ای دوام نمی آورد شاید بعضی از رابطه های ما آدمها هم معامله ی صرف است چند سالی است در دادگاه خانواده برو و بیایی دارم و از کارشناسی و داوری در امور خانواده دستی به آتش ها واقعاً به آتش دارم اوایل کار برای همه نسخه واحد می پیچیدم چقدر انرژی صرف می کردم برای اصلاح دو طرف اما خیلی زود پی بردم آب در هاون می کوبم نسخه آدمها متفاوت است مثل مریضیای گوناگون که داروی متفاوت دارد اما درد مشترک بی عشقی بود اما دردهای اجتماعی فراوان از اعتیاد گرفته تا فقر و بیکاری بی خانمانی درد بچه های طلاق درد جدایی عاطفی و خیلی دردای ریز و درشت دیگه هر چقدر تلاش می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم البته بعضی جاها موفق بودم اما باعثش قطعا من نبودم شرایط جور بود
از پول و عزت و عشق با هم نوشتم بهانه ای بود برای دادن سلامی دوباره به همه دوستانم امشب نوشته هاتونو دیدم حس بسیار خوبی گرفتم همگی تونو دوست دارم.
محبوب من
مرا ببخش که :
مثل یک شوالیه ی عاشق برای عشقم نجنگیدم و این شاید گناهی نابخشودنی در قاموس عشق باشد
مثل فرهاد بیستون را نتراشیدم که رهگذران بسیاری بر مزارم یادگاری از عشقهای خویش به جا بگذارند
یا دستکم شخصیتی رومه ای یا پشت مجله ها که چندصباحی جاودانه و محبوب قلبها شود
هرگز نتوانستم رل کسی را بازی کنم و این رل تکراری خود را بازی کردن شاید ملال آور باشد.
مرا ببخش که نتوانستم دستکم چون ویکتور گل سرخی از بلندترین ارتفاع قله ها برایت بچینم و با تمام دلم در زادروزت تقدیمت کنم
من برای عشق نجنگیدم من از ابتدا اهل جنگ نبودم من یک شوالیه متولد نشده بودم
من از روز ازل تسلیم چشمانت شدم تسلیم دستانت تسلیم محض صدای نفسهایت
من چیزی جز تو در خود ندیدم من همه تو شده ام خود را چه می خواهم
وقتی یک خراشی به یادگار بر تنه درختی حک می کنی خیالت راحت است که تا همیشه ماندگار شده ای
همه فصلها سرشار از یاد توست گل ها و شکوفه های بهاری شاید دلبرترین شکوفه و گلها گل انار باشد
تابستان فصل بلوغ انارهاست
و پاییز فصل عاشقی دانه های یاقوتی اش
و زمستان دانه هایش در دستان توست
می بینی؟ همه زندگی اناری است .
با انار تمام می شویم روزی شاید حسرت این را می خوریم که نتوانستیم زیر سایه ی یک درخت انار یک عاشقانه آرام را تجربه کنیم یا یک عاشقانه آرام را با استکانی قهوه در کافه نادری یا دستکم تماشای آتشی که خودمان در یک غروب پاییزی کنار ساحل روشن کرده ایم .
محبوب من
کتاب دنیا را که ورق بزنیم به صفحات سیاهی بر می خوریم که در دل تاریخ ماندگار شده اند جنگ و خونریزی و غارت و چپاول ثمره تنها خودخواهی و حرص و آز انسانها نیست جهان محتاج عشق است همین عشق اگر تبدیل به نفرت شود فاجعه می آفریند کسی چه می داند شاید فرمانده ها و شوالیه های جنگجو عشاق شکست خورده ای بوده اند که گریزی جز پوشیدن لباس رزم نداشته اند و بی رحمانه بر چهره تاریخ شمشیر زده اند و فاتحانه از روی جنازه حریفان تاخته اند.
زمان یورش شوالیه ها با اسبهای چابکشان به پایان رسید و سلاحهای مرگبار و مخرب جای دشنه و شمشیرها را گرفتند. اما هنوز شبها صدای تیشه های فرهاد فرسخها دورتر از بیستون ضربان قلبت را بالا می برد تمام ضربات حکایت درد عشق است عشق شیرین آنقدر آسمانی و عمیق است که وقتی خمسه را باز می کنی صدای تیشه های فرهاد قلبت را به هیجان وا می دارد.
امروز دنیا تشنه عشق است امروز دنیا محتاج غزلهای عاشقانه است و شبها رویا و افسانه صلح و آرامش می بیند.
و من یارای جنگ نداشته و ندارم و به مدد قلم چشمهایت را می سرایم که جام جهان نمای من است و از دستهایی که پیام آور صلح است و بوی خوب آزادی که در هوای کوچه مان می پیچد پشت هر شوالیه یه معشوقه می بینی از اوتللو و مونا رومئو و ژولیت تا ناپلئون و دزیره موسولینی و کلارا هیتلر و اوابراون و من و تو که باید تمام کوچه را گل رز بکاریم و شمعدانی هایمان را برای همسایه هامان تکثیر کنیم.
تو زندگی همه آدمها روزهای سخت و تلخ وجود داره اصلاً تا این ناخوشیها نباشن قدر روزهای خوب رو کسی نمی دونه همیشه سعی کردم تو سختیها و تلخیها مزاحم اطرافیانم نشم و سعی کردم مراعات حالشون رو بکنم اگر چه می دونم رسم درستش اینه که باید با هم باشیم . اما این اخلاق بد یا خوب یه جورایی نهادینه شده برام
روزهای سختی بر ما گذشت اما آروم آروم با یه رعد و برق و طوفان و بارون تند رنگین کمان رو هم دیدیم
خواب دیدم دریا وحشی شده و امواجش تا پنجره های خونه اومده بالا و آب داخل خونه رو داره می گیره من دخترکم رو بغل کردم و دست همسرم رو گرفتم باهاشون صحبت می کردم و آرامش بهشون می دادم طوفان تموم شده بود اثری هم از خرابیها نبود. از خواب بیدار شدم و صدقه گذاشتم کنار
جمعه این هفته مادرم بعد از یکماه منو دید و شرح ماوقع که همسرم برایش تعریف کرده بود رگهای گردنم رو بوسید و گفت چه غیرتی داشتی پسرم ولی کاش می گفتی دعاتون کنم گفتم ترسیدم طاقت نیاری می دونستم تموم می شه همه چی .
حالا حتما باید دل مادر و پدر بشکنه که دعاشون کارساز بشه؟
+ مدتی اینجا ننوشته بودم یه جورایی دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما حتما سه نامه باقیمانده نوشته می شن و نیتم نوشتن 40 نامه بوده که تصمیم دارم تا شهریور تمومش کنم. .
ماه بانوی عزیزم
باید اعتراف کنم من در حقت جفایی بزرگ کرده ام آزادی برای یک پرنده حکم زندگی را دارد من سعی در مراقبت و نگهداری بیش از حدت داشتم و این محدودیت بزرگی برای پرواز روح و جانت بود.
ای بسا این محکم گرفتن باعث از دست دادن جان پرنده می شود و البته هزاران هزار بار دور از جان شما .
حالا مشتهایم باز است در وسط دستانم گرفته ام و همچون کبوتری سبکبال به آسمان پروازت می دهم تو باید بروی بالای بالا و بالهایت را بگشایی و برقصی بر بال ابرها .
دلهره ای به سراغم آمده من چگونه با این فاصله دور مراقبت باشم؟ تو آسمون هم دشمن وجود داره بالاتر از ابرها شاهینی تیزجنگ در کمین کبوتران نشسته و تو حالا باید مشق نجات را تکرار کنی .
مادرم همیشه اسپند را با نوعی گیاه با همان طعم و بو برایمان دود می کرد و معتقد بود چشم بد از ما به دور می شود و من اینرا کمی با فلسفه هایی که خوانده بودم مغایر می دیدم اما باید مهرش را کامل جذب می کردم حتی به شمردن دانه های اسپندش هم دقت می کردم حالا عادت کرده ام به اسپند و حتی شمردنش گاهی .
برایت کمی اسپند خواهم شمرد و از همون گیاهانی که مادر دود می کند برامون . مطمئنم هیچ آسیبی به تو نخواهد رسید .
قطع شدن نت در اینروزهای سرد پائیزی بی شک بدلیل نداشتن زیرساختهای مناسب لطماتی به محافل دانشگاهی، پژوهشی و بازار کسب و کار وارد کرده که امیدوارم هر چه زودتر همه چیز به بهترین نحو ممکن به حالت اولش برگرده.
اما تلنگری که از این بابت به خیلیها زده شد و قطعاً برای شما هم محسوس بوده وابستگی بیش از حد به فضای مجازیه ارتباطات در دنیای واقعی مثل اینروزهای پاییزی به سردی گرائیده و آدمها برای دیدن همدیگر وقتی ندارند که صرف کنند برای دیدن عموها، عمه ها، بچه هاشون که پسر عموها، دخترعموها، دختر دایی و پسردایی و . چقدر وقت دارید و می تونید باهاشون باشید؟
در این فضای جذاب که در کمترین زمان ممکن به دوردستها سفر می کنی حتی تصویر بهترین دوستانت را می بینی واقعاً شگفت انگیز است اگر آدمهایی که این فضا را تجربه نکرده اند و از دنیا رفته اند بشنوند باورشان نمی شود. حال ما نسلی هستیم که با پیشرفت سریع علم و تکنولوژی خود را به روز و به روزتر می کنیم و مدام منتظر آخرین دستاوردها هستیم.
تو این روزهای سرد و عجیب با خیلی از دوستان تماس گرفتم و صدای گرمشونو شنیدم برای هستی داستان خوندم سعی کردم تغییرات مثبت در خودم ایجاد کنم بیشتر شعر بخوانم سردردهایم فروکش کردند .
+ آرزو می کنم همگی تون سالم و تندرست باشید و تو این روزهای سرد سال تنور دلتون گرم و مملو از عشق باشه و در کنار عزیزانتون شاد و خرم باشید.
درباره این سایت